بازدید های امروز | 31 |
بازدید های دیروز | 106 |
بازدید های این ماه | 2051 |
بازدید های ماه قبل | 3352 |
کل بازدید ها | 59207 |
Date since: | 2012-01-25 |
#
| Name
| Points
|
1 |
نيما قاسم پور |
1236 |
2 |
محمد مهدی آرام |
1100 |
3 |
میلاد شجاع |
1021 |
4 |
امین کشاورز |
908 |
5 |
رسول قرباني |
689 |
6 |
عليرضا نبوي |
572 |
7 |
رضا بهرامي |
383 |
8 |
حسن عطری |
276 |
9 |
محمد فتحعلي |
272 |
10 |
ميلاد بهمني |
214 |
11 |
فرشید وظیفه |
192 |
12 |
رضا شيري |
170 |
13 |
رضا غلامي |
160 |
14 |
داودعلیزاده |
152 |
15 |
علي عطري |
131 |
نوشته شده توسط نيما قاسم پور دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲ ساعت ۱۷:۳۸
چند ماه مونده بود به آخرین اعزامش..
می دیدم هر روز داره مابین نمازهاش دو رکعت نماز میخونه.
ازش پرسیدم:
این چه نمازیه؟
فقط میخندید، می گفت: بعدا بهت میگم..
یک هفته مونده به آخرین اعزامش،
یه روز خوشحال آمد به خونه، دستش یه کاغذ بود.
ازم پرسید:
یادته چندماه پیش از من درباره نماز دو رکعتی هایی که میخوندم سوال کردی؟!
من نذر کرده بودم ، به مدت سه ماه هر روز، مابین نمازهام دو رکعت نماز حاجت بخونم.
خدا هم نذرم رو قبول کرد، این هم برگه اعزامم به جبهه است.
چند روز بعد قراره به جنوب اعزام بشیم.
من میرم، چندماه بعد بر میگردم و تو رو هم با خودم میبرم.
چند روز بعد، جعفر رفت و...
ولی هفت سال بعد برگشت ، این بار روی دستهای مردم...
اون قد رعنا و رشید، شده بود به اندازه یه قنداق بچه...
اون قد رعنا و رشید، شده بود چند تا استخون..
آخرین به روز رسانی در سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲ ساعت ۱۸:۰۵148 پیغام
0 پیغام در 7 روز گذشته
0 پیغام در 30 روز گذشته
0 پیغام در 365 روز گذشته
نظرات
مطلب بسیار ارزشمندی بود ممنون .
آقا نیما
فید آر اس اس برای نظرات به این ارسال